جدول جو
جدول جو

معنی چمن لو - جستجوی لغت در جدول جو

چمن لو(چَ مَ)
دهی از دهستان به به جبک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو که در 24 هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 8 هزارگزی راه ارابه رو محمدآباد واقعاست. کوهستانی و سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمن رو
تصویر سمن رو
(دخترانه)
سمن چهره
فرهنگ نامهای ایرانی
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای از توابع بلوک بیضای فارس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 352)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دیکلیۀبخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 24هزارگزی جنوب هوراند و 6هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل و دارای 280 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ قُ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 21 هزارگزی شمال باختری قروه و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ قروه به سنندج واقعست. جلگه وسردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از بخش سلدوز شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 168 تن و آب آن از رود گدار و محصولش غلات، برنج، چغندر، توتون و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ، جمع واژۀ مهر کابینها. (از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر) (فرهنگ فارسی معین). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است، جمع واژۀ مهر. (معرب شده). (یادداشت مؤلف). غلط مشهور است ولی استعمال آن بسبب تداول عیبی ندارد. (بیست مقالۀ قزوینی ص 72- 73، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 297 تن. آب آن از چشمه و رود، و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
سمن بوی. معطر و خوشبو مانند یاسمن. (ناظم الاطباء) :
سمن بوی و زیبارخ و ماهروی
چو خورشیددیدار و چون مشک بوی.
فردوسی.
سمن بوی خوبان با ناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم.
فردوسی.
شکرشکن است یا سمن گوی من است
عنبرذقن است یا سمن بوی من است.
ابوالطیب مصعبی.
عیشست در کنار سمن زار خواب صبح
نی در کنار یار سمن بوی خوشتر است.
سعدی.
پریرویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد.
سعدی.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: نام چشمه و مزرعه ای است متعلق به خزل و جزء خالصه که در شمال آران و در هفت فرسنگی مغرب شهر نهاوند واقع است. در آب این چشمه ماهی وجود دارد و آب چشمه داخل آب ماران شده در دوآب خزل وارد رود خانه گاماسب میشود. صحرای آران علف زار و مرتع خوبی دارد، و در آنجا شلتوک عمل می آید. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(ُچ)
صاحب مجمع الفصحاء نویسد: ’مردی از اهل بارفروش بوده، چماقی بدوش می نهاده و راه می پیموده و طبع شعری هم داشته است که این شعر نمونۀ ذوق اوست:
آشیانی دیدم از هم ریخته
یادم آمد از سرای خویشتن.
رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(چِ بِ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 37هزارگزی خاور مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه بقره آغاج واقع شده. کوهستانی و هوای آن معتدل وسالم است و 484 تن سکنه دارد آبش از چشمه، محصولش غلات و نخود، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
در تداول عوام، کنایه از شخص زورگوی و مزاحم و مردم آزار. قلدر. قلتشن. قلتشن دیوان.
- مجتهد چماقلو، که علم او کم ولی به دست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ بُ)
چمن پیرا و چمن زن. ابزار بریدن چمن. و رجوع به چمن پیرا و چمن زن و چمن زنی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مرادف چمن زار و چمن اندود و چمن خیز است. (از آنندراج). جایی که از چمن پوشیده باشد. و رجوع به چمن و چمن زار و چمن خیز و چمن اندود شود، کنایه از سبزپوش. پوشیده شده از رنگ سبز یا جامۀ سبز:
ز باغ وصف او طوطی چمن پوش
بهار بی خزان دارد در آغوش.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَگُ)
ده کوچکی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه که در 14هزارگزی جنوب خاوری ترکمان و 3هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 686 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود و عدس، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ بُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای توابع خرقان است که نصف زراعت آن دیمی و نصف آبی میباشد. در پائین این آبادی امامزاده ای مدفون است بنام امامزاده اسماعیل، که اهالی ده عقیده دارند این امامزاده پسر بلاواسطۀ حضرت امام زین العابدین علیه السلام است و کرامات بسیار از او دیده شده و بهمین مناسبت نیاکان محمدحسین خرقانی که مالک قدیم این قریه بوده اند بقعه ای برای این امامزاده ساخته آب و ملک مخصوص وقف آن کرده اند و فعلاً این محل قربانگاه دهات اطراف است و اهالی دهات از چهار پنج فرسخی سالی دو بار زن و مرد به اینجا می آیند و گوسفند آورده قربانی میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 377 تن سکنه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمن بو
تصویر سمن بو
معطر، خوشبو مانند یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
زور گو و مزاحم و مردم آزار قلدر قلتشن. یا مجتهد چماقلو. مجتهدی که علم او کم است ولی بدست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماق لو
تصویر چماق لو
زورگو و مزاحم، قلدر
فرهنگ فارسی معین
تاخت و تاز همه جانبه
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شب های قبل، چند شب
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت شانه، عضلات طرفین ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای قدیمی منطقه ی قائم شهر که در حال حاضر با نام
فرهنگ گویش مازندرانی